همسفر تا جنان
روز اول ذی الحجه است و من رو به یاد یه رویداد مهم تاریخی انداخت. امروز سالگرد پیوند دو نور آسمانی بود وخوب که فکر کردم دیدم اثرات شگفت انگیز این ازدواج خوش یمن تا قیامت جهان را منور کرده و این بهانه خوبی شد که سفری کنم به اول ذی الحجه سال دوم هجرت.
اینجا خانه وحی و محل رفت آمد فرشتگان است. در گوشه ای می نشینم. چند تن از بزرگان قریش را می بینم که در حال گفت و گو با نبی مکرم اسلام هستند. پیامبر از بعضی روی برمی گرداند. و با بعضی با زبان و اشاره جواب رد می دهد. کمی نزدیکتر می شوم. موضوع چیست؟
آنها نور وجود این خانه را طلب می کنند و درخواست ازدواج با دردانه ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را دارند.
ولی فاطمه (سلام الله علیها) برترین دختران است. او در ایمان، پاکی، تقوی، ایثار و شجاعت سرآمد روزگار است، پس باید کسی به خواستگاری او بیاید که با او در فضایل همسری کند. و راستی این مرد کیست؟ از مردان چه کسی این فضایل را یکجا دارد؟
چند روز بعد باز هم کسی درب این خانه را به صدا در می آورد.این بار کیست؟
منتظرم ببینم او چه می خواهد؟ او برخلاف بقیه با حجب و حیا وارد می شود.ولی چرا سخنی نمی گوید؟ کسی که بردامان پیامبر بزرگ شده و هر لحظه و در هرجا با او همراه است و در شب هجرت جان خود را فدای ایشان کرده و در جنگها سپر بلای حضرت بوده، چه شده که این بار تاب سخن گفتن ندارد؟
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از دل او با خبر است ولی منتظر سخن اوست. بالاخره با شرم و حیای فراوان درخواست خود را مطرح می کند. این علی (علیه السلام) است که این بار به خواستگاری آمده است.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد فاطمه (سلام الله علیها) می رود تا مسئله را با ایشان مطرح کند. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از شرم سرپایین می اندازد و سکوت می کند ولی برخلاف دفعات قبل رو برنمی گرداند و ایشان سکوت را نشانه رضایت می داند و تکبیر گویان از اتاق خارج می شود.
پس از موافقت فاطمه (سلام الله علیها) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) می فرمایند: آیا چیزی هم داری تا مهر دخترم کنی؟
علی (علیه السلام) با همان شرم و حیا ولی این بار با شادی درونی جواب می دهد: اسبی و زرهای.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: اسبت را لازم داری، پس زرهات را بفروش.
علی (علیه السلام) را می بینم که با شادمانی به بازار می رود. زرهاش را به چهارصد و هشتاد دینار می فروشد و تمام آن را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخت می کند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مقداری از آن را به بلال می دهند تا قدری عطر بخرد، و دو مشت از آن را به ابوبکر می دهند تا از لباس و اثاث آنچه لازم است تهیه نماید، و عمار و عدهای از اصحاب را نیز دنبال آنها می فرستد.
همگی به بازار می روند، من هم با ایشان همراه می شوم تا ببینم، جهیزیه دردانه عالم چه خواهد بود. یک پیراهن، یک پرده، یک حصیر، یک کاسه، مشک آب، آفتابه، و دو کوزه و چند وسیله ساده دیگر. همین؟!! یعنی واقعا برای دختری که سرور زنان دو عالم است و در فخر و فضیلت کسی به پای او نمی رسد همین چند قلم ساده؟!!
لوازم را به خانه می آورند و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان می دهند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنها را ورانداز میکنند و در حالی که اشک در چشمانشان نشسته میفرمایند:
خداوندا! این زندگی را برای کسانی که بیشتر ظرفهایشان گلی است، مبارک گردان.
بعد به فرمان پیامبر ترتیب میهمانی می دهند. تعدادی از اصحاب، برخی از تکالیف انجام این عروسی را به عهده میگیرند. گوسفندی سرمی برند و طعامی آماده می کنند. به گمانم کسی از مردان و زنان مدینه نمانده باشد که به مهمانی نیامده باشد. به راستی چه برکتی است در ای طعام. در کنار ایشان بر سر سفره غذا می نشینم. مردی را دیدم که آهسته و تمسخرانه به دیگری میگفت: نمی دانم پیامبر در علی چه دیده. نه مالی نه مقامی و نه …
ولی آنها نمی دانند علی چیزهایی دارد که احدی در این عالم ندارد. او کسی است که پیامبر در مورد او فرمود: اگر خداوند تعالی علی علیه السلام را خلق نکرده بود کسی شایستگی همسری فاطمه علیهاالسلام را نداشت.
عده ای از زنان وسایل را در خانه فاطمه (سلام الله علیها) می چینند.عده ای هم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را آماده می کنند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) خطبه عقد این دو نور آسمانی را می خوانند و برای ایشان دعا می کنند.
فاطمه (سلام الله علیها) در لباس عروسی نزد پدر از شدت حیا به خود می لرزد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مبارکی این ازدواج خبر به ایشان خبر می دهد.
و به راستی که فرخندگی واژه کوچکی است در برابر ثمرات بی شمار این ازدواج.