قصه خاله سوسکه : مشاغل
حتما همه قصه خاله سوسکه را بچگیهامون شنیدیم.
این یه نسخه جدیده که بیشتر برای آموزش مشاغل کاربرد داره.
مادران عزیز میتونن هر شغلی را که دوست داشتن کم یا به قصه اضافه کنند. حتما لحن گفتار و شعر گونه خوندن قصه و تغییر صوت و … همه کارهای قشنگیه که مادرها برای دلبنداشون انجام میدن.
نکته های آموزنده: فعالیت. پویایی. کمک به همنوع. در آمد حلال. کمک به والدین. انتخاب شغل. آشنایی با مشاغل. آموزش غیر مستقیم حیا و حجاب و… البته حتما خلاقیت مادران گرانقدر سرزمینم خیلی بیشتر از بنده است.
تقدیم به مادر عزیزم.
****
یکی بود یکی نبود. یه خاله سوسکه بود که با پدرش زندگی می کرد. پدرش پیر بود و درآمد زیادی نداشت برای همین خاله سوسکه تصمیم گرفت برای کمک به پدرش کار کنه.
یه روز به پدرش گفت که میخوام برم مسافرت.
پدرش هم گفت کجا میری؟ برای چی میخوای بری؟
خاله سوسکه گفت: میخوام برم کار بکنم تلاش کنم نون حلال دربیارم به دیگران کمک کنم و بیام.
پدرش گفت خوب برو. فقط زود برگرد.
خاله سوسکه چادرش رو سرش کرد و کفشهاش و پوشید و از پدرش خدا حافظی کرد و رفت.
رفت و رفت تا رسید به مغازه قصابی.
آقاقصابه گفت: خاله سوسک نازنازی. کفش قرمزی. کلاقزی. پوست پیازی. چادر عربی. از این ورا کجا میری؟
خاله سوسکه گفت: میروم در همدون کار بکنم تلاش کنم نون حلال دربیارم به دیگران کمک کنم و بیام.
آقا قصابه گفت: میخوای بیای پیش من کار کنی؟
خاله سوسکه گفت: کار شما چطوریه؟
آقا قصابه گفت: ما گوشت داریم. خورد میکنیم. چرخ میکنیم و به مردم میفروشیم.
خاله سوسکه گفت: نه نه اینا کار مردهاست. از آقا قصابه خدا حافظی کرد و رفت.
رفت و رفت و رفت. تا رسید به نجاری.
آقا نجاره گفت: خاله سوسک نازنازی کفش قرمزی کلاقزی پوست پیازی چادر عربی از این ورا کجا میری؟
خاله سوسکه گفت: میروم در همدون کار بکنم تلاش کنم نون حلال دربیارم به دیگران کمک کنم و بیام.
آقا نجاره گفت: میخوای بیای پیش من کار کنی؟
خاله سوسکه گفت: کار شما چطوریه؟
آقا نجاره گفت: ما اینجا چوب میبریم. میخ میزنیم. میز میسازیم. تخت و کمد درست میکنیم.
خاله سوسکه گفت: نه نه اینا کار مردهاست. از آقا نجاره خدا حافظی کرد و رفت.
رفت و رفت و رفت. تا رسید به بقالی.
آقا بقاله گفت: خاله سوسک نازنازی کفش قرمزی کلاقزی پوست پیازی چادر عربی از این ورا کجا میری؟
خاله سوسکه گفت: میروم در همدون کار بکنم تلاش کنم نون حلال دربیارم به دیگران کمک کنم و بیام.
آقا بقاله گفت: میخوای بیای پیش من کار کنی؟
خاله سوسکه گفت: کار شما چطوریه؟
آقا بقاله گفت: ما اینجا شیر داریم. ماست داریم پنیر داریم. کره و مربا میفروشیم.
خاله سوسکه گفت: نه نه من این کارو دوست ندارم. از آقا بقاله خدا حافظی کرد و رفت.
رفت و رفت و رفت. تا رسید به خیاطی.
خانم خیاطه گفت: خاله سوسک نازنازی کفش قرمزی کلاقزی پوست پیازی چادر عربی از این ورا کجا میری؟
خاله سوسکه گفت: میروم در همدون کار بکنم تلاش کنم نون حلال دربیارم به دیگران کمک کنم و بیام.
خانم خیاطه گفت: میخوای بیای پیش من کار کنی؟
خاله سوسکه گفت: کار شما چطوریه؟
خانم خیاطه گفت: ما اینجا پارچه داریم. متر میکنیم و میبریم. لباس میدوزیم و به مردم میفروشیم.
خاله سوسکه گفت: آره من این کارو دوست دارم. نشست پیش خانم خیاطه و ازش خیاطی یاد گرفت و شروع کرد به کار کردن. چند وقتی کار کرد. و کمی پول جمع کرد.
تا اینکه یه روز از خانم خیاط اجازه گرفت که بره به پدرش سر بزنه.
توی راه یه مرد فقیری رو دید بهش کمک کرد و بعدش هم بهش گفت اگه میتونی برو کار کن و تلاش کن. نون حلال سختی داره ولی شیرینیش خیلی بیشتره.
رفت و رفت تا رسید به خونشون. پدرش از دیدن خاله سوسکه و اینکه اینقدر دختر خوبی داره خیلی خوشحال شد.